من و یاسین کوچولو

روز های انتظار

  سلام گلم میدونی مامانی روزهایی که به انتظار اومدن تو اون هم تنهای تنها تو ترکیه سر کردم پر از لحظه های  قشنگه . عزیزکم موقعی که تو شکمم بودی بابات از همون روز اول باهات حرف می زد دستشو رو شکمم می ذاشت و برات قصه می گفت باهات حرف میزد اونم به ترکی . منم همینطور برات حرف می زدم باهات درد دل می کردم می دونم همشو می شنیدی( چون که الان هم با این سن کمت رفیق تمام روزهای بدو تمام تنهایی های من هستی قربونت برم الهی .) اصلا اذیتم نکردی اصلا لگد بد نزدی خیلی اروم بودی میدونی تو ماه چهارم به بعد همش میرفتیم دکتر سونوگرافی که بدونیم دختری یا پسر اما تو همش به حالت سجده بودی دکتر می گفت چه بچه با ادبی اخرش پنج ماهه بودی که بعد کلی الت...
29 بهمن 1389

شادترین لحظه زندگیم

  مامانی  گل پسر عزیزم می خوام یه قصه عجیب و باور نکردنی رو برات تعریف کنم   میدونی اون روزی که خبر حامله بودنمو به تو عزیزترین کسم شنیدم برا چی رفته بودم دکتر  با بابات تو ایران عقد کردیم و برا شروع زندگیمون رفتیم ترکیه . من فکر میکردم نازا هستم چون دکترا اینو تو ایران بهم گفته بودن اما خوشگلم وقتی دکترم تو ترکیه بعد از توضیحات من و ارائه مدارک پزشکی اومد منو سونو گرافی کنه گفت خانم این که تو شکمته و پنج هفته شه پس چیه تو حامله ای . انگار دنیا رو بهم دادن خدا جواب عشق منو به خونوادم و همسر عزیزم داده بود . پریدم و باباتو بوسیدم . دکتر و بابات تو خوشحالی من شریک شدن عزیزم دکتر می گفت یه معجزه ست حامله شدن من ...
29 بهمن 1389
1